معنی از سرپایان خطرناک
حل جدول
لغت نامه دهخدا
سرپایان. [س َ] (اِ مرکب) عمامه و دستار و شمله و علاقه ٔ دستار و مغفر. (برهان) (صحاح الفرس):
من آن نیم که دهم آبروی خویش به باد
برای درهم و دینار و طاق و سرپایان.
شمس فخری (از انجمن آرا).
|| خود آهن و کلاه زره. (برهان). کلاهی را گویند که در روز جنگ در زیر خود و ترک پوشند. (انجمن آرای ناصری):
نه زآهن درع بایستی نه دلدل
نه سرپایانش بایستی نه مغفر.
دقیقی.
|| هر چیز نرمی که در زیر کلاه خود و کلاه زره دوزند تا سر را آزار نکند. || ازار که فوته و لنگوته و شلوار باشد. (برهان).
خطرناک
خطرناک. [خ َ طَ] (ص مرکب) مهلک. پرخطر. هولناک. مخوف. (ناظم الاطباء). خوفناک. (آنندراج):
دریغ آن شد که در نقش خطرناک
مقابل میشود رخ با رخ خاک.
نظامی.
همان به کاندرین خاک خطرناک
ز جور خاک بنشینیم بر خاک.
نظامی.
نشد ممکن که این خاک خطرناک
بر انگشت بریده برکند خاک.
نظامی.
چه عذرآری تو ای خاکی تر از خاک
که گویایی درین خط خطرناک.
نظامی.
پس چون خودی خودپرستان روند
بکوی خطرناک مستان روند.
سعدی (بوستان).
سودای تو آتش جهانسوز
هجران تو ورطه ٔ خطرناک.
سعدی.
یکی را دل از دست رفته بود... و مطمح جایی خطرناک. (گلستان سعدی). گفتم آن نوبت اشارت من قبولت نیامد که گفتم عمل پادشاهان چون سفر دریاست خطرناک و سودمند. (گلستان سعدی).
طریق عشق طریقی عجب خطرناکست
نعوذ باﷲ اگر ره بمقصدی نبری.
حافظ.
گرچه منزل بس خطرناکست و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست کآنرا نیست پایان غم مخور.
حافظ.
|| باارزش. باقیمت. بااعتبار. پربها:
وگر خاکم تو ای گنج خطرناک
زیارت خانه ای بر ساز ازین خاک.
نظامی.
نبینی وقت سفتن مرد حکاک
بشاگردان دهد در خطرناک.
نظامی.
فرهنگ عمید
فرهنگ معین
مترادف و متضاد زبان فارسی
بحرانی، پرخطر، مخاطرهآمیز، پرمخاطره، حاد، خطیر، سخت، مهلک، کشنده، وخیم، هولناک،
(متضاد) بیخطر
فارسی به ایتالیایی
فرهنگ واژههای فارسی سره
هراس انگیز
فارسی به عربی
جدی، خبیث، خطر، فادح، قبر، مفجع
معادل ابجد
1212